سلن مامان؛ الهه دریا

بخوربخورای بارداری..

خلاصه چیزایی که خوردم تو این دوران : درکل ذاعقه ام تغییری نکرده ومث قبل عاشق ترشیجاتم... ماه دوم هر روز صبح ناشتا عناب خوردم خرما هم میخوردم تو این ماه.. 3ماهه اول تنها چیزی که ویار داشتم و احساس نیاز میکردم بهش انار ترش بود هر روز باید دو3تا میخوردم.   ماه 3 هر روز ناشتا روی سیب آیت الکرسی خوندم و خوردم . حدودا دو هفته هر روز کندر خوردم بیشتر نخوردم چون میگن زیادیش پیش فعال میکنه.. به هم کمی خوردم یه بارم روی سیب سوره حضرت یوسف خوندم و خوردم!  ماه 4 صبحها بیشتر عسل گردو و خرما میخوردم  ماه پنجم بخاطر حالت تهوع صبحها سیب میخوردم و صبحانه بیشتر اوقات تخم مرغ میخوردم البته سعی کردم تو اون دوران تخم مرغ دوزرده بیشتر...
12 خرداد 1395

بارداری..

8هفتگیم بود و باید میرفتم واسه شنیدن صدای قلبت از یه طرف خوشحال و از یه طرف کلی استرس داشتم چون خونده بودم تو این جور بارداریها احتمال بارداری پوچ زیاده شب تا صبح خوابم نبرد  ولی فرداییش وقتی صدای قلبتو شنیدیم پر از شور و شوق بودیم حالمون وصف نشدنیه  یه موجود کوچولو تو دلم داشت تالاپ تولوپ میکرد اونموقع اندازه یه کنجد بودی این عکس اونموقعته بابا ازت فیلمم گرفت..  تو 13 هفتگی بود که رفتیم سونو ان تی پیش دکترشاکری اونجا بود که فهمیدیم نینیمون دخمله وااای همه میدونستن که من چقد عاشق دخترم وای که به آرزوم رسیده بودم خدا همیشه منو دوست داشت اینبارم بهم ثابت کرد.. دوروز بعدشم تولدم بود و بابایی جشن مفصلی برام گرفته بود...
6 خرداد 1395

وقتی که تو اومدی تو دل مامانی

دیگه تصمیم گرفتم برم تهران بهمن ماه 93 بود که تونستم پیش پروفسور افلاطونیان تو بیمارستان لاله وقت بگیرم . هرچند اولین ویزیت رو پسرش انجام میداد!! دکترا دلیل مشخصی واسه ناروریمون پیدا نمیکردن!! و منم بخیال اینکه اینبار دیگه حتما میشه باز آی یو آی کردم ولی اینبار هم جواب منفی بود پوستم دیگه کلفت شده بود دیگه اشک نمیریختم! تابستون 94 بود که دیگه دل و زدیم به دریا و تصمیم گرفتیم بریم سراغ آی وی اف!!  ازونجایی که آخر شهریور و اوایل مهر دوتا عروسی درپیش داشتیم گفتیم بعد عروسی اقدام کنیم چون دوهفته استراحت نسبی داشت و ما نمیخواستیم که کسی متوجه شه  31 شهریور موقع پری بود و من مشتاقانه قرص هامو شروع کردم و آمپول بود که باید میزد...
6 خرداد 1395

وقتی که خواستیم تو بیای 2

بعد اون دکترمو عوض کردم ولی باز بهم همون داروها و آمپولارو دادن تنها چیزی که داشت اضافه وزنم تو چند ماه بود! مامانی لاغر 50 کیلویی بخاطر آمپولا تو 3ماه شد 56 کیلو بعدش فهمیدم که تو کرج مرکز ناباروری هست به اسم رویش رفتم اونجا و پرونده تشکیل دادم اونجا گفتن یکم جهش اسپرمها پایینه که به تخمک نمیرسه.. بعد کلی برو بیا و دارو که اینبار به بابایی میدادن وقتی دیدیم افاقه نمیکنه تصمیم گرفتیم آی یو آی کنیم داروهامو با اشتیاق از دوم پری استفاده کردم آمپولامو زدم بخیال اینکه اینبار حتمنی تو میای.. ولی وقتی بعد دوهفته جواب آزمایش منفی بود باز اشک بود که همینجوری سرازیر میشد بابایی هم ناراحت بود ولی بخاطر من به روی خودش نمیاورد و منو دلداری می داد..&nb...
6 خرداد 1395

وقتی که خواستیم تو بیای

سلام دخملی مامان الان که تصمیم گرفتم خاطراتمو بنویسم اول 9ماهمو یه ماه مونده تا تو بیای تو بغل مامانی (95/3/6) حالا که دارم به گذشته فکر میکنم میگم چقد زود گذشت... 3سال پیش تابستون 92 بود که منو بابایی تصمیم گرفتیم که بچه دارشیم ولی بعد چند ماه خبری نشد تصمیم گرفتم برم دکتر و چکاب شم بعد انجام کلی آزمایش و سونو که نشون میداد همچی نرماله دکتر اولیم که فاطمه فیروزپور بود بهم چنددوره قرص کلوموفین داد که مثلا احتمال بارداریمو ببره بالا هرچند هربار به پری ختم میشد!! سری سوم که اسفندماه بود جدا از قرص یه آمپول اچ سی جی که هورمونی هم بود بهم داد که بزنم  یادمه بعد زدن آمپول رفتیم قشم نمیدونی انقد مطمعن بودم به اینبار که باخودم میگفتم ن...
6 خرداد 1395
1